لحظه دیدار

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام٬ مستم
باز می لرزد دلم٬ دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های! نپریشی صفای زلفکم را دست!
وآبرویم را نریزی٬ دل!
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است...
                 «مهدی اخوان ثالث»

دریغا...دریغ

در زمانه ای که خوش تراش ترین تن ها را٬
به سکه ای می توان خرید
دریغا٬دریغ...
اگر حاجت به کیمیای عشق افتد.

بهارانه

بوی باران٬ بوی سبزه٬ بوی خاک
شاخه های شسته٬ باران خورده٬ پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس٬ رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم٬ نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال  آفتاب...
...ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار...
                     «فریدون مشیری»